شعر مست و هوشیار اثر بانو پروین اعتصامی

 

باسمه تعالی

 

محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت

                      مست گفت ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست

 

گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان میروی

                       گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست

 

گفت: میباید تو را تا خانهٔ قاضی برم

                     گفت: رو صبح آی، قاضی نیمه‌شب بیدار نیست

 

گفت: نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم

                   گفت: والی از کجا در خانهٔ خمار نیست

 

گفت: تا داروغه را گوئیم، در مسجد بخواب

                   گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست

 

گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان

                    گفت: کار شرع، کار درهم و دینار نیست

 

گفت: از بهر غرامت، جامه‌ات بیرون کنم

                    گفت: پوسیدست، جز نقشی ز پود و تار نیست

 

گفت: آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه

                     گفت: در سر عقل باید، بی کلاهی عار نیست

 

گفت: می بسیار خوردی، زان چنین بیخود شدی

                   گفت: ای بیهوده‌گو، حرف کم و بسیار نیست

 

گفت: باید حد زند هشیار مردم، مست را

                   گفت: هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها